سپيده‌دم که صبا بر چمن گذر مي‌کرد

شاعر : خواجوي کرماني

دل مرا ز گلستان جان خبر مي‌کردسپيده‌دم که صبا بر چمن گذر مي‌کرد
دهان غنچه پر از خرده‌هاي زر مي‌کردچو غنچه از لب آن سيمبر سخن مي‌گفت
دلم بديده‌ي حسرت درو نظر مي‌کرداگر ز نرگس مستش چمن نشان مي‌داد
چو گوش بر سخن بلبل سحر مي‌کردتذرو جان من از آشيان برون مي‌شد
سر از دريچه‌ي چوبين شاخ بر مي‌کردشکوفه بهر تماشاي باغ عارض دوست
خدنگ آه من از آسمان گذر مي‌کردکمان ابروي آن مه چو ياد مي‌کردم
درست روي من از مهر دل چو زر مي‌کردفلک بياد تن سيمگون مهرويان
حديث روي تو ناهيد با قمر مي‌کردسحر که شاهد خاور نقاب بر مي‌داشت
لب پياله بخوناب ديده تر مي‌کردز شوق لعل تو هر لحظه مردم چشمم
دهان تنگ قلم را پر از شکر مي‌کرددبير از آن لب شيرين حکايتي مي‌راند
بعزم ملک عدم دمبدم سفر مي‌کردروان خسته‌ي خواجو ز شهر بند وجود